حسین کوچولوی من

حسین = زندگی دوباره

بابای سلام  داریم به دومین جشن تولدت نزدیک میشیم امروز 31 اردیبهشته ولی تاکنون نتونستم برات چیزی بنویسم. نه اینکه به فکرت نبودم یا وقتشو نداشتم نه اینطور نبود .حوصله نوشتن نداشتم الان اومدم تو وبلاگت تا بهات درد دل کنم اما دوست ندارم تو را شریک غم و غصه هام کنم. فقط همینو  برات بگم که اگه تو نبودی شاید من هم نبودم تو به من زندگی دوباره دادی. راستی پیشاپیش تولدت را بهت تبریک میگم تولد مامانی هم هست اما اون 29 خرداد میخوام یه جشن تولد برا دوتان تو روز تولد تو بگیرم. از همینجا تولد مامانی را هم به مامانی و هم به شما تبریک میگم  رنگ پس زمینه این مطلب آبی گذاشتم چون رنگ آبی را سریعتر از دیگر رنگها تشخیص دادی. ...
31 ارديبهشت 1393

راه رفتن حسین عزیزم

جیگر مامان چند وقتی وارد یازده ماهگیت شدی وراه رفتن شروع کردی هوراااااااااااااااااااا                                             می تونی خودت چند قدم بر داری ولی زود می فتی ومامان باید ازهمش دنبالت باشه که از پشت بگیردت وگریه ات در نیاد  تو مثل بچه های دیگه رو چهار دست و پا نرفتی و یه دفعه شروع به راه رفتن کردی اون روز مامان روی مبل نشسته بود که یهو بلند شدی وچند تا قدم بر داشتی بعدشم خوردی زمین و صدای گریه ات دراومد و...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

عزیز دلم امسال عید اولین حضور تو کنار من و باباست.امسال عید اومدیم خوزستان،ولی بابا به خاطر زدن گلخونه زودی برگشت و نتونست امسال عید رو کنار ما باشه.جاش سر سفره عید خیلی خالی بود.خودشم از این بابت خیلی ناراحت شد که نتونست پیش ما بمونه. سر سفره عید وقتی سال تحویل شدهمه دست زدندو هورااااااااا کشیدند تو خیلی ترسیدی وپریدی تو بغلم و شروع کردی به گریه کردن چند روز اول عید خوب بودی اما به خاطر دندونات خیلی گریه میکردی گل پسرم امیدوارم سالی سرشار از خوبی و خوشی داشته باشی وزندگی منو بابا رو روز به روز شیرین تر کنی ...
7 فروردين 1392

سفر به مشهد

هفته قبل از مشهد برگشتیم خیلی خوش گذشت . من وبابا پارسال هم رفته بودیم امسال رو به خاطر نذر بابا که به خاطر سلامتی تو کرده بود رفتیم .به خاطر سردی هوا حرم شلوغ نبود وبابا تونست تو رو پیش ضریح ببره وضریح رو با دستای کوچولت بگیری  هوا اونجا خیلی  سرد بود وسرما خوردی  هرچند تمام سعیم رو کرده بودم سرما نخوری عزیز دلم انشالله همیشه سالم وسلامت باشی وپناه امام رضا ع  موفق باشی ...
9 اسفند 1391

آمدم با تاخیر

عزیزم خیلی وقته مامان وقت نکرد که برات بنویسه حسین عزیزم چند هفته ای هست گیر دندون درآوردن   هستی .به سلامتی و به لطف خداوند دوتا دندون در اوردیه،قیافت خیلی با مزه شده. وقتی بابا قطره آهن بهت میده میگه حتما باید پشت سرش آب به حسین بدیم تا دندوناش سیاه نشن.         عزیزم درآمودن مرورایدهات مبارک ...
10 دی 1391

برای پسرم حسین...

پسر گلم چند وقتی مامان فرصت نمیکردبرات بنویسه چون سرش خیلی شلوغ بود چند روزی اومدیم خونه بابابزرگ همه میگن خیلی ناز شدی به قول خاله سمانه خیلی بامزه شدی همش در حال خندیدنی براباباوحید قهقهه میزنی اون وقته که باباوحیدکلی قربون صدقت میره وتا اخر شب کلی باهم بازی میکنیدبازی که چه عرض کنم بهتر بگم کشتی...اون وقته که کلی خسته میشی وصدای گریت در میاد من باید بیام بخوابونمت    
23 آبان 1391