حسین کوچولوی من

برای پسرم حسین...

1391/8/23 23:32
نویسنده : مامان حسین
245 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم چند وقتی مامان فرصت نمیکردبرات بنویسه چون سرش خیلی شلوغ بود چند روزی اومدیم خونه بابابزرگ همه میگن خیلی ناز شدی به قول خاله سمانه خیلی بامزه شدی همش در حال خندیدنی براباباوحید قهقهه میزنی اون وقته که باباوحیدکلی قربون صدقت میره وتا اخر شب کلی باهم بازی میکنیدبازی که چه عرض کنم بهتر بگم کشتی...اون وقته که کلی خسته میشی وصدای گریت در میاد من باید بیام بخوابونمت

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)